نیم قرن تنهایی

میگه دیشب اصلا نتونست بخوابه.
میگم چرا؟
میگه باز دوباره یاد مادرش افتاده بود!
میگم مادرش مگه چی شده؟
میگه فوت کرده خدا بیامرز!
میگم خوب دیگه، این رسم زمونست، پدر مادرا میرن، بچه ها میمونن!
میگه درسته اما بیا اینو به یک بچه ۸ ساله حالی کن!
میگم  ۸ سالشه؟ بچه ۸ سالشه، مادرش فوت کرده؟!
میگه میدونی، یک بچه ۸ ساله، هنوز دست راست وچپشم  نمیشناسه، تنهایی،  صورتشم  نمیتونه درست بشوره!
میگم میدونم من دخترم ۲ ماه دیگه میشه ۸ سالش! فکرشم نمیخوام  بکنم چه جوری یک بچه، بتونه  تو این سن بدون مادرش بزرگ شه !
میگه خیلی کوچیک بود ،میفهمی؟ هنوز شبا پیش مادرش میخوابید، اون شبم مهمون داشتن، خیلی خوابش میومد ، سرشو گذشت رو زانوی مادرشو خوابید، اون بار آخری بود که مادرشو دید!
حالیت هست چی دارم  میگم؟ هشت سال بچه، تک و تنها، بدون مادر!
اشکامو پاک میکنم، میگم آره میفهمم، خوبم میفهمم، اینو از من قبول کن که هیچکی مثل من اینو نمیفهمه!  راستش، بعضی وقتا آدم به کارای خدا شک میکنه!
میگه هر شب یادش که میوفته، حالش دگرگون میشه!
میگم، حق داره بچه مادرشو  میخواد  تو اون سن و سال! اما کم کم آروم تر میشه، چند وقتی که بگذره شاید دیگه اینقدر بی تابی نکنه!
میگه  نه فکر نکنم، تا حالا که نتونسته با این مسئله کنار بیاد از حالاشم نمیتونه!
میگم چند روزه مرحوم شده؟
میگه روز عید فطر.
میگم دیروز؟!  عجب عیدی خوبی  خدا بهش مرحمت کرده !
میگه آره دیگه خداوند هر چی از دستش بر میومده در حق  این بچه کوتاهی نکرده   !
میگم صبر داشته باشین، آدما  این خوبی رو دارن که به همه چی عادت میکنن، حتی به از دست دادن و نبودن مادر, چند وقت بگذره  آروم تر میشه!
میگه  عید دیروزو  نمیگم که!
میگم پارسال و هنوز آروم نگرفته ؟!
میگه  نه بابا، عید فطر ۴۷ سال پیش!

This Post Has 6 Comments

  1. roya

    مهدي عزيز
    مرگ سخت است و سخت تر تحمل نبود عزيزي كه باتمام وجود دوست اش مي داري، غم سنگيني روي دوشت است ، مي فهمت و بدون دوست همراهت خواهم
    بود تا هر وقت كه تو بخواهي.
    آنكه مي ميرد مي رود ولي درد براي آن است كه مي ماند و تحمل مي كند
    غمي دردناكتر از تحمل مرگ عزيز نيست.

  2. ندا م

    unconditional love

  3. Mehdi Parsnews Amiri

    با تشکر ازکامنت های شما عزیزان!
    ممنونم رویا جون، خیلی لطف داری.
    دوستان ، مطلبی که ۴ بعد از نصف شب نوشته بشه از این بهتر نمیشه دیگه!
    نداجون، تو معمولا کامنتات طولانی ترن، چی شد که ایندفه اینقدر کوتاه بود؟! 🙂

  4. با تشکر ازکامنت های شما عزیزان!
    ممنونم رویا جون، خیلی لطف داری.
    دوستان ، مطلبی که ۴ بعد از نصف شب نوشته بشه از این بهتر نمیشه دیگه!
    نداجون، تو معمولا کامنتات طولانی ترن، چی شد که ایندفه اینقدر کوتاه بود؟! 🙂

  5. ندا م

    ادمین جان من خودم نزائیده ، مادرم . چی میتونم بنویسم . مادر بودن همینه دیگه باید فدا کنه جونشو برای بچه هاش . اگر که نه ، مادر نیست . و بچه ها بزرگ میشن . دراز میشه قدشون .. وقتی از چارچوب در میخوان وارد شن باید سرشونو خم کنن .. دست عشقه رو که ول میکنن بازم میان خونه مادر .. هر گندی میزنند به زندگیشون بازم برمیگردن پیش مادر .. تا وقتیم که خوشن و حال میکنن مادر بی مادر . گرمای نفس مادر یه چیز دیگه ست اگرم که روشون بشه که سرشونو میذارن رو پای مادره . آدمیزاد اگه که 100 سالشم بشه بازم بچه ست ..خدام خودش میدونه اینو . توقعی هم نداره .. بله همه می میرن . اگر که قرار بود خدا منتظر بشه هر مادری بچه هاشو سر و سامون بده بعد جونشو بگیره که چهارستون این زندگیه کثیف الان برپا نبود . باور کنید جدی می گم . همین مرگ و میرها و غم و غصه ها زندگی رو ساخته . بقیه ش هم تکرار مکرراته . آدمیزاد فطرتا تنهاست و توقع داره کسی براش فداکاری کنه . کسی از خودش بگذره برای اون . کسی قید زندگی و لذتهای خودشو بزنه برای اون. کی بهتر از مادر ! ما عشقمون به مادرمون هم از روی خودخواهیمونه . اون بچه که الان واسه خودش پدریه باید اینو بهتر فهمیده باشه 🙂

  6. مرجان

    آغوش مادر یه دنیاست…….

Leave a Reply